عمو نوروز نمادی ارزشمند از افسانههای نوروزی
عمو نوروز با آن زلف و ریش سفید، کلاه نمدی، کمربند ابریشمی، شال سفید، شلوار کتان و گیوۀ تختنازک از نمادهای نوروز در فولکلور ایرانیها و نماد گذر از سال قدیم است. عمو نوروز هر سال اول بهار عصازنان از کوه راه میافتاد و میرفت سمت دروازۀ شهر تا ننه سرما را ببیند و ای دل غافل که ننه سرما از خستگی خوابش برده و این دیدار مسیر نمیشود و هر بار به سال بعد میافتد. ادبیات کهن ایرانی مملو از روایتها و افسانههای شفاهی است که دهان به دهان و نسل به نسل چرخیده و به این شکل امروزی به نسل ما رسیده. یکی از این افسانههای زیبا قصۀ عمو نوروز و ننه سرماست.
عمو نوروز نماد چیست؟
قصۀ عمو نوروز یا بابا نوروز و ننه سرما از افسانههای کهن و نماد گذار از سال کهنه به سال نو است. شخصیت های عمو نوروز و ننه سرما نمادی از تغییر و دگرگونی در طبیعت و حال و احوال آدمیان است. ننه سرما نمادی از سکون و انجماد و عمو نوروز نمادی از رویش و آمدن بهار است. در حالی که ننه سرما سردی زمستان را با خود میبرد، عمو نوروز رسیدن بهار را خبر میدهد. در واقع عمو نوروز در حکایات و روایات شفاهی و تاریخی نماد تغییر فصل، تغییر و دگرگونی حال و احوال و رستاخیز طبیعت است. عمو نوروز نماد کسی است که برکت میدهد.
فلسفۀ عمو نوروز
عمو نوروز که با اسامی دیگر مانند بابا نوروز، حاجی نوروز و خواجه نوروز نیز در میان ایرانیها شناخته شده است، از نمادهای آمدن بهار است که در شبهای نوروز برای بچهها هدیه میآورد. استاد کزازی که افسانۀ عمو نوروز را از دید نماد شناسی بررسی کرده است، بر این باور است که عمو نوروز را باید از لحاظ افسانه شناسی با “بابا نوئل” در فرهنگ غربی سنجید. فلسفۀ دیدار عمو نوروز و ننه سرما از نظر استاد میرجلال کزازی به پایان رسیدن سال کهنه و آغاز رستاخیز گیتی و بهار طبیعت است.
عمو نوروز از نگاه ادیبان
استاد میرجلال کزازی با اعتقاد به اینکه عمو نوروز و ننه سرما پرآوزاه افسانه در پیوند با نوروز در ادبیات شفاهی ایرانیهاست، در مورد نماد عمو نوروز میگوید که عمو نوروز نماد زمان و به نوعی یادآور “زال” شاهنامه است. هم از این نظر که پیری سالخورده با گیسوانی انبوه و ریشی بلند و سفید است و هم از این لحاظ که فقط یک بار در سال درست یک شب قبل از تمام شدن سال قدیم ننه سرما را میبیند. گرچه کمتر از افسانۀ عمو نوروز و ننه سرما در سرودهها و نوشتههای پارسی میبینیم، اما این افسانههای مردمی را از مادربزرگها و داستانسرایان بسیار شنیدهایم. از نظر استاد کزازی با آمدن عمو نوروز در واقع ننه سرما به پایان زندگی خود میرسد، گویی دیدار با شوهر گریزپای خود همراه است با پایان زندگی و مرگ و این دیداری است مرگ اندود.
افسانۀ عمو نوروز
عمو نوروز با زلف و ریش حنا بسته، شال خلیل خانی، کلاه نمدی و کمرچین قدک آبی کم کم از کوه پایین میآمد و قصد رفتن به شهر را میکرد.
بیرون شهر پیرزنی زندگی میکرد به نام ننه سرما که دلباختۀ همسرش عمو نوروز بود و اولین روز هر سال نو به نیت دیدن عمو نوروز سپیده سر نزده از خواب بلند میشد و مشغول مهیا کردن خانه و زندگی برای دیدار عمو نوروز. آن دو دوازده فرزند (دوازده ماه سال) داشتند و بر اساس شرایط آب و هوایی هر ماه یکی به خانۀ آنها میآمد. در این میان ننه سرما فقط یک شب بینظیر و باشکوه از سال را میتوانست کنار همسرش عمو نوروز بگذارند، چون عمو نوروز باز باید برای سفر دوازه ماهه خود بازمیگشت.
ننه سرما خانه را رفت و روب میکرد، آب و جارو میکرد، همه جا را برق میانداخت از تمیزی و بعد که خیالش از بابت تمیزی و مرتبی خانه مطمئن میشد، به خودش میرسید. سر و دست و موهایش را حنا میگذاشت و سرخاب سفیداب میکرد و سرمه میکشید در چشمهایش. شلیتههای پرچین و رنگارنگ و تنبان ترمه و شال ابریشمی را از صندوقچه درمیآورد و به تن میکرد. به سر و صورتش مُشک و عنبر میزد و خودش را در آینۀ سیاه شدهاش ورانداز میکرد.
روی ایوان فرشی پهن میکرد، درست روبهروی حوضچۀ فوارهدار و باغچۀ پر گل و شکوفهاش. ترمهای روی فرش پهن میکرد و سیر و سرکه، سماق و سنجد، سبزه و سمنو و سیر را با نهایت دقت و سلیقه روی آن میچید. کنار اینها در سینی دیگری هفت میوۀ خشک و کنارش کاسهای پر از نقل و نبات میگذاشت.
منقل را که آتش میکرد و قلیان را میگذاشت کنار دستش، دیگر از خستگی نای بلند شدن نداشت. همان جا مینشست و منتظر میماند تا چشمش به جمال عمو نوروز روشن شود.
اما کم کم از خستگی پلکهایش سنگین میشد و خواب او را میربود و طولی نمیکشید که صدای خُرو پفش در همه جا طنینانداز میشد.
در این میان عمو نوروز هم از راه میرسید و با دیدن ننه سرمای زیبای در خواب خفته شاخهای از گل همیشه بهار از باغچه میچید و روی سینۀ ننه سرما میگذاشت و مینشست کنارش و زُل میزد به گونههای گل انداخته و مست بوی مُشک و عنبرش میشد.
عمو نوروز از منقل گله آتشی برمیداشت و میگذاشت روی سر قلیان و پکی به آن میزد. نارنج را به دو نیم میکرد و نیمش را با قندآب میخورد و آتش منقل را زیر خاکستر میکرد و روی ننه سرما را میبوسید و میرفت.
آفتاب کم رمق اولین روز بهار که توی ایوان پهن میشد، پیرزن از خواب بیدار میشد و میدید که ای دل غافل عمو نوروز آمده و رفته. از آتش رفته سر قلیان، از نارنج نیم خورده، از آتش زیر خاکستر و بیشتر از گونههای خیس از بوسه میفهمید که عمو نوروز دلش نیامده که بیدارش کند.
سالهای سال کار ننه سرما همین بود و کار عمو نوروز نیز چنان. گرچه به باور خیلیها دیدن عمو نوروز و ننه سرما همان و به آخر رسیدن کار دنیا همان.
و ننه سرما هنوز که هنوز است منتظر دیدن عمو نوروز است …